غار ابوقراض

محمود يکتا
nimas@optusnet.com.au

غار ابو قراض


محمود يکتا

"هزارتوئي هست در يونان، خطي مستقيم. در امتداد آن خط فيلسوفهاي پرشماري راه گم کرده اند...بار ديگر که ميکشمت...ترا به ان هزارتو، در امتداد خطي نامرئي و بي پايان، پرتاب خواهم کرد. چند قدمي عقب رفت. سپس، بدقت، شليک کرد."
خورخه لوئيس بورخس



شب دشنه در پهلوي روز چرخاند. ابرهاي آويزان بر فزاز صحراي سيدني خونين شد. سال سه هزار و يک بود. سکوت، سر و صداي حشرات را در نطفه ي دانه هاي شن خفه کرد باد، مارآسا بين تپه هاي شني چنبره زد. باراني ريز به دوختن آسمان و زمين مشغول شد. ابوقراض از قعر غار تقه اي دور بر در شنيد. چراغ قوه در يک دست و بيلچه اي در دست ديگر براه افتاد.جابه جا، با نور چراغ قوه حجم تاريک پيچ و خم هاي دالان را ميتراشيد تا به ورودي رسيد. کسي انجا نبود. فحشي پراند و چرخي زد تا باز گردد که در پائين پايش متوجه تکان چيزي شد. يک "گه گلوله کن" داشت محصول کار روزمره اش را به داخل غار مي سراند.

- اصلا حوصله ي معاشرت ندارم.

ابوقراض اين را گفت و منتظر شد تا از پژواک ام ام ام ته جمله خوشش بيايد که "گه گلوله کن" به حرف آمد.

-تمام روز گه گلوله کردن همچين حالي براي ديد و بازديد براي من هم باقي نمي گذارد ولي آمدنم به اينجا هدفي دارد. بايد قصه اي برايت بگويم و تو هم متاسفانه چاره اي جز شنيدن نداري.

ابوقراض چهل سال اخير عمرش را صرف غور در فلسفه ي "ناگزيري چيزها" کرده بود و خوب مي دانست که چاره اي جز شنيدن قصه ندارد.

" در دو نوبت اجداد تو از اسلاف من کمک خواستند. اول بار هزاران سال پيش بود، زماني که زمين به يک لکه ي بزرگٍ سفيدٍ کثيف تبديل شد. هوا بقدري سرد بود که آباء و اجداد من از تف هاي يخزده ي قوم تو بيشتر از منقار کلاغ ها مي ترسيدند. براي همين هم انسان ها تصميم گرفتند که به بالاي درخت هايي که سالم مانده بود، مهاجرت کنند. آن بالا اما، مشکل آذوقه وجود داشت. اينجاست که به وجود ما نياز احساس شد و همينجا بود که انسان ها متوجه شدند که ما هم هستيم. ما هم مضايقه نکرديم. سال هاي سال در تماس مستقيم با گه بودن، حداقل فايده اش اينست که قلب آدم را نرم مي کند. همين رقت عواطف بود که باعث شد بزرگترين اشتباه تاريخ هستي را مرتکب شويم. يعني اينکه نوع بشر را از انقراض نجات داديم.
سال ها گذشت. شما ما را فراموش کرديد و تمام حواستان جمع کشف راه هاي سواري گرفتن از هر چه در دسترس بود و نبود، شد. اما هر بار که ما خواستيم شما را فراموش کنيم، نژادهاي قدرتمند نوع شما با بکار گرفتن تجهيزات مدرن به قلع و قمع ضعيف ترها پرداختند و اين وسط بارها لانه هاي گهي ما را هم در هم شکستند. اين نژاد برتر، زماني که از قدرت خويش در محو و تخريب مطمئن شد، به کشف نژادها و جاهاي ديگر آغاز کرد. وقتي هم اين ديگران دلشان نمي خواست کشف شوند، خودشان و سرزمينشان را با خشم شخم زد. اينگونه، نژاد برتر ديگران را متمدن مي کرد. دهانم خشک است. مي تواني کمي بشاشي لبي تر کنيم؟"

"بعضي از اجدادت سعي کردند اخطاري بدهند، توجهي جلب کنند. کالبد زوال را شکافتند. ناگزيري انقلاب را ثابت کردند. اما پدران متمدن تو گوش نکردند. در عوض زندان ها را خصوصي کردند و جاني تربيت کردند تا پرشان کنند."

"سال دو هزار و نهصد بود که نوع انسان دوباره از ما کمک خواست. بحران بوي گند سال دو هزار و نهصد و پنجاه واکنش ما به اين درخواست شما بود. اينبار اما تصميم گرفتيم گه و کثافتتان را گلوله نکنيم. گفتيم اين شما و اينهم گهتان. خودتان با هم کنار بيائيد. بجاي فکر چاره، پدران متمدن شما قصد کردند دوباره براي کشف جاهاي عقب افتاده راه بيفتند، شايد بتوانند از آنها براي دفن فاضلابهايشان استفاده کنند. يادشان رفته بود که بار اول نوعشان با خوردن گه از انقراض نجات يافته بود. نمي دانستند در کثافتي که درست مي کردند غرق خواهند شد، که شدند هم. نگاهي به خودت بينداز، همين تو. چراغ قوه ات اتمي ست، باشد. از نظر من که شما منقرض شده ايد."

"گه گلوله کن" از سخن ايستاد و آهي از آسودگي کشيد. انگار دنيائي از گه گرد شده را، پس از هزار سال، از گرده زمين مي گذاشت. بعد آهسته بسوي مه که مثل پيله اي نازک در اندام صحرا تنيده بود براه افتاد. ابو قراض به مه نگاه کرد که امواجش را به بدن جانور ماليد، او را در بغل گرفت و در نهايت بلعيدش. صداهاي اول صبح از درون صخره هاي شني و بوته هاي خار، به زحمت اما پيگير بيرون مي زد. شاهدي بر گذشت زمان. زمان! حالا مي فهميد ديشب چرا بي اختيار بيلچه را همراه آورده بود. مي بايست بيدرنگ به حفر چاه زمان مي پرداخت تا بتواند قصه ي "گه گلوله کن" را از آينده به گذشته ول دهد و اميدوار که رابطه اي خطي ميان ايندو موجود باشد. ابو قراض آرزو کرد آن دورها کساني باشند که بتوانند قصه را پيدا کنند.

مرداد هشتاد

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30047< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي